دین معجونی از خرافات و تقدس گرایی

زمان مورد نیاز برای مطالعه: 7 دقیقه
بدون دیدگاه

ما افراد بشر در خود فریبی و نگهداری از اندیشه ها و باورهائی که فرهنگ خانوادگی و محیطی در ذهنیت ناخودآگاه ما جاسازی می کنند بسیار سخت کوش و پابرجا هستیم. ادوارد بولور لیتن می گوید: “انسان هیچکس را آسان تر از خود نمی تواند فریب بدهد.” ناپلئون بناپارت نیز همین مفهموم را به گونه ای دیگر ابراز داشته و می گوید: “فریب دادن خود به مراتب آسان تر از بیرون آوردن دیگران از فریب است.”

بازشکافی نکته بالا از نگر روانشناسی بسیار ساده است. اندیشه های خرافی و واپسگرانه ای که دیگران زمانی که نیروی درایت ما هنوز به رشد کافی نرسیده و از درک واقعیت های زندگی بی بهره است، در مغز ما فرو می کنند، هر اندازه نیز که غیر منطقی باشند در ذهنیت ما جاگیر می شوند و برای ما به شکل ایمان در می آیند. از آن پس نگهداری از آن اندیشه ها و زندگی کردن با آنها برای ما به مراتب از پذیرش اندیشه های درست، نو و سازنده آسان تر می شوند.

نکته جالب توجه در این بحث آنست که زمانی که ما اندیشه ای را بر پایه درایت و خرد خود آگاهانه می پذیریم، آن اندیشه پیوسته زیر کنترل ما بوده و برای تغییر و یا بهسازی آن اراده آزاد داریم. ولی هنگامی که اندیشه و یا باوری بدون اینکه در گردونه خرد ما پالایش شود به مغز ما راه می یابد، ذهنیت ما را در کنترل خود خواهد گرفت، به پوسته شخصیت ما شکل ویژه خواهد داد و از آن پس ما در بند آن اسیر خواهیم ماند.

ریچارد داوکینز اندیشمند معاصر بریتانیائی، این مکانیسم روان – مغری را به خوبی باز گشوده است. او درباره باورهای مذهبی ما در کتاب جدیدش «ژن خودخواه» می نویسد: ” مذهب در پایه در درون فرهنگ همبودگاه بشر جوانه می زند. اگر از ورود مذهب به فرهنگ بشر جلوگیری شود، تخم مذهب خشک خواهد شد. روان بشر را نیز می توان گهواره رشد دهنده مذهب به شمار آورد. بدین شرح که وظیفه روان انسان درک آن بخش از باورهائی است که از زندگی خود آگاهانه فراتر می رود. ” داوکینز می افزاید: ” جان فیسک و سایر دانشمندان و پژوهشگران به این نتیجه رسیده اند که اندیشه ها، باور ها و هیجاناتی که در ذهن ما به فعالیت اشتغال دارند، بیشتر دارای جنبه اجتماعی هستند تا فروزه فردی. به همین دلیل، وجود اندیشه های ما را باید در روابط بین افراد کشف کرد و نه در درون وجود صاحبان آن اندیشه ها. ”

داوکینز همچنین به نتیجه پژوهش های علمی لو ویگوتسکی و Lauria و سایر دانشمندانی که در این راستا پژوهش کرده اند، استناد می جوید که می گویند، حتی اندیشه ها و درونمایه های حافظه ما بیشتر با زندگی اجتماعی ما پیوند دارند تا ذهنیت فردی ما.

دانشمند دیگری به نام Horace Romano Harré ثایت کرده است، تخم هر اندیشه ای که در مغز ما وجود دارد از راه فرهنگ اجتماعی و در هنگام گفتگو بین افرادی که تابع آن فرهنگ هستند، زائیده شده است. بنا به باور این دانشمند، دلیل اینکه در حیوانات ایمان و باورهای مذهبی وجود ندارند آن است که آنها دارای فرهنگ نیستند.

با توجه به آنچه که گفته شد، فرهنگ بشر را می توان چشمه زاینده باورهای مذهبی به شمار آورد. همانگونه که ژن انسان از راه اسپرم مرد و یا تخمک زن به آسانی از بدنی وارد بدن دیگری می شود، اندیشه ها و باورهای مذهبی ما نیز از کنار خرد ما گذر می کنند و بدون اینکه در گردونه نیروهای خرد و درایت ما پالایش شوند از مغز یک انسان به مغز انسان دیگر بوسیله عاملی که «تقلید» نامیده می شود راه می یابند و در آنجا ماندگار می شوند.

درست است که اندیشه ها و باورهای انسان دارای وجود فیزیکی نیستند، ولی مانند عوامل فیزیکی در وجود ما افراد انسان کاربرد پیدا می کنند. هنگامی که اندیشه ای به مغز ما راه می یابد مانند ویروسی که وارد سلول انسان می شود و در آن اثر می گذارد، ذهنیت ما را تحت تاثیر قرار می دهد. برای مثال، عقیده به وجود خداوند، نخست در مغز یک انسان خانه گرفته و آنگاه از مغز آن فرد به مغز سایر افراد بشر راه یافته و بوسیله عواملی که در روان افراد بشر اثر مثبت و گیرا دارند، مانند موسیقی و سایر عوامل هنری به شکل فراگیر امروزی درامده است.

دلیل اینکه عقیده به وجود خداوند و سایر عوامل وابسته به آن آنقدر آسان در فرهنگ بشر رشد کرده و تاکنون زنده، پویا و پایدار مانده، آنست که دکانداران تئوری دین به افراد بشر وانمود کرده اند که پاسخ چیستان های وابسته به عوامل غایت شناسی مانند تئوری آفرینش، هدف زندگی و زندگی پس از مرگ و همانند آنها که پیوسته مغزشان را اشغال کرده، تنها در دین و ایمان به وجود خدا و سایر عوامل متافیزیکی می توان یافت. این هنرورانی که روحانی، شیخ، زاهد و پیامبر نام گرفته، کوشیده اند تا نارضائی ها و دردهای افراد بشر را در این زندگی بوسیله ایمان به خدا و سایر عوامل متافیزیکی آرام کرده و به آنها مژده دهند که هرگاه به خدا ایمان بیاورند و به آموزش های آنها که میانجی بین خدا و بشر هستند عمل کنند، در این دنیا زندگی پیروزمندانه داشته و در آن دنیا رستگار خواهند شد.

«ریچارد داوکینز» به شرح بالا ثابت کرده است که فرهنگ مهمترین عامل و وسیله سرایت اندیشه ای از یک مغز به مغز دیگر افراد بشر می باشد. دانشمندان یاد شده بالا در شرح چگونگی رواج باورهای مذهبی در بین افراد بشر ثابت کرده اند که فرهنگ اجتماعی جامعه بشر، باور به وجود خدا و معتقدات مذهبی را به گونه خودکار نسل به نسل در مغز افراد بشر جاری و جاودانه می کند. به گفته دیگر، زمانی که فردی پا به پهنه هستی می گذارد، پدیده روان-اجتماعی دین و باورهای متافیزیکی به عنوان حقایقی که پدر و مادر او و سایر افراد اجتماع تجربه کرده اند بدون گذشتن از صافی خرد و درایت او در بستر مغز و روانش جای می گیرند و سنگی می شوند. بدین شرح برای افراد بشر وجود خدا و باورهای مذهبی با حقیقت مسلم و ثابت شده یکی و هم مفهموم می شوند و به شکل غریزه انسان در می آیند.

به همین سبب است که باورهای مذهبی به انسان می آموزانند که انکار ایمان، فرار از حقیقت و وابستگی به دین و ایمان، مغز حقیقت است.

هرگاه تمام اختلافاتی را که ادیان و مذاهب گوناگون با یکدیگر دارند نادیده بگیریم، تنها فروزه ای که بگونه یکسان برای همه آنها باقی خواهد ماند، مخرج مشترکی است که «تقدس» نامیده می شود. «تقدس» یک عامل ذهنی و غیر فیزیکی و یک نیروی نادیدنی است که در توهمات غیر منطقی و نابخردانه افراد بشر تولید می شود و تمام مذاهب و ادیان گوناگون جهان از هندوهای چند خدایی تا بودیسم بدون خدا بر پایه آن هستی گرفته اند. «تقدس» در ساختار متافیزیکی ادیان گوناگون، یک عامل ذهنی و به اصطلاح معنوی است که هر عمل زشت و ناانسانی را «غایت نیکی ها» و هر عملی را که بر خلاف اصول آن باشد «شیطانی، اهریمنی و دوزخی» نشان می دهد. عامل تقدس تا آن اندازه در اهمیت و اعتبار دین و مذهب اثر دارد که اگر این عامل را از مذهب بزدائیم، تنها خرافات برجای خواهد ماند. به گفته دیگر، خرافات به اضافه تقدس عبارت است از مذهب و مذهب منهای تقدس عبارت است از خرافات.

امیل دورکهام می نویسد: ” در دنیایی که ما بسر می بریم، هیچ عاملی به نام «تقدس» وجود خارجی ندارد، بلکه «تقدس» یک برچسب موهومی است که ما افراد بشر به سایر افراد، مکان ها و یا اشیاء نسبت می دهیم. ”

در بین تمام موجودات روی زمین و بر خلاف تمام حیوانات و جانداران، انسان تنها موجودی است که پس از زائیده شدن بوسیله مادر توان اداره خود را ندارد و باید چندین سال بوسیله دیگران نگهداری شود تا به مرحله ای رشد برسد تا بتواند روی پاهای خود بایستد. در همین مرحله است که نیروی «تقدس» در ذهن ناخودآگاه کودک ناتوان ریخته می شود و به شکل یک غریزه روانی ساختار شخصیتش را شکل ریزی می کند. از آن پس، این فرد آنچه را «مقدس» است «حقیقت» و آنجه را که «غیر مقدس» است، نادرست و شیطانی و اهریمنی می پندارد.

نکته بسیار جالب در این بحث آنست که ژن افراد بشر نسل به نسل ناتوان تر می شود، به گونه ای که در نسل های بعدی ممکن است فروزه خود را از دست بدهد. ولی عوامل فرهنگ اجتماعی که از نسلی به نسل دیگر انتقال داده می شوند، نه تنها توان خود را از دست نخواهند داد، بلکه توانمند تر نیز خواهند شد. در این راستا، با اطمینان می توان گفت که ژن های نابغه بزرگی مانند انیشتین در نسل های پس از او به نابودی گرائیده اند، ولی اندیشه های او هنوز و برای همیشه در بستر فرهنگ جامعه و از آن راه در ذهنیت افراد بشر به زندگی ادامه می دهند.

نکته دیگر اینکه، کالاهای متافیزیکی که پیامبران، امامان و روحانیون به افراد خرد خفته ای که در دام آنها افتاده اند، می فروشند، غیر فیزیکی و غیر قابل لمس است. میلیاردها نفر یهودی، مسیحی و مسلمان تاکنون با ایمان به یکی از این ادیان در این دنیا بسر برده و با تشریفاتی که هریک از این ادیان برای دفن مردگان تعیین کرده اند، به گور رفته اند. ولی از بین آنهمه یهودی های برون از شماری که سالها با ایمان به این مذهب در این دنیا بسر برده اند، برپایه نوشتار عهد عتیق تنها یعقوب پیامبر خدا را دیدار کرده و یک شب تمام تا بامداد با او کشتی گرفته است. بین آن همه مسیحیانی که در این دنیا زیست کرده تنها فردی که خداوند او را از نطفه خود به وجود آورده، عیسی مسیح بوده و از بین آن همه مسلمان برون از اندازه ای که در این دنیا زندگی کرده اند، تنها فرد بشری که خداوند او را به آسمان هفتم فراخوانده محمد بن عبدالله بوده است.

خداوند به غیر از این سه نفر یه هیچ یک از میلیاردها فردی که آفریده، اجازه نداده است نشانی از او مشاهده کنند.

زمانی که یک دکاندار دینی از وجود خدا و سایر عوامل متافیزیکی سخن می راند، به گونه طبیعی بر پایه تئوری «انسان انگاری» همه این به اصطلاح مقدسات را با دارا بودن وجود فیزیکی به خورد مشتریان خرد خفته اش می دهد. ولی بدیهی است، فردی که از علل و عوامل یک موجود فیزیکی نا آگاه باشد، اثبات نبود وجود آن عامل بوسیله علل و دلائل غیر فیزیکی برایش امکان پذیر خواهد بود.

به گفته دیگر، چون انسانی که به دام این شعبده بازان دینی می افتد، توان مشاهده و لمس آن مقدسات را ندارد و تنها باید بر پایه سخنان پیشه وران دینی، وجود آنها را بپذیرد، از این رو با استناد به دلائل و فرنود های غیر فیزیکی توان اثبات نبود وجود آن عوامل را نخواهد داشت.

توضیح ساده تر جستار بالا بر پایه تئوری «انسان انگاری» این است که چون خداوند به قول ادیان ابراهیمی دارای وجود جسمی و فیزیکی است، از این رو برای اثبات وجود او که یک موجود فیزیکی و جسمی است باید از دلائل فیزیکی بهره برداری کرد. ولی چون وجود فیزیکی خداوند را تنها سه نفر در تمام درازای تاریخ بشر لمس کرده و سایر افراد بشر بغیر از آن سه نفر هیچ دلیل و یا نشانه فیزیکی از خداوند در اختیار ندارند تا وجود او را به اثبات برسانند ناچارند برای اثبات وجود او از دلائل غیر فیزیکی بهره برداری کنند. از دگر سو، چون خداوند دارای وجود جسمی است، اثبات نبود وجود او بوسیله دلائل غیر فیزیکی امکان ناپذیر خواهد بود.

بنابراین میلیاردها افراد انسان به بهای خرد جمعی خود و بدون وجود هیج دلیل و برهان فیزیکی، منطقی و خرد پذیری ادعاهای ترفند گرانه این سه نفر سوداگر دینی را که ادعا می کنند خدا را دیده و نمایندگی او را بر عهده دارند، پذیرا شده و گیاهوارانه و ناخود اگاهانه عمری را در دام تئوری های خرافی این افراد به بیهودگی تلف سازند. دلیل این امر آن است که خدا و نمایندگانش دارای برچسب تقدس هستند و تمامی خرد جمعی بشر نیروی برابری با عاملی را که بر آن برچسب «تقدس» خورده، ندارند.

صفحه اینستاگرام آتئیست ایران
کانال تلگرام آتئیست ایران

این مطالب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست