
این داستان خلاصه ای از باب هجدهم سفر پیدایش است که در کتاب تورات می توانید مطالعه کنید:
ابراهیم یا آبرام اولین پیامبر یهودیان است که در قرآن نیز بارها نام او تکرار شده و به او اشاره شده است. ابراهیم با خواهر ناتنی خود به نام سارا ازدواج کرده بود و سارا هم زنی نازا بود.
ابراهیم به همراه همسرش، در طی مسیر خود از اورکلدانیان به سوی کنعان، یک روز در بلوطستانی نزدیک شهر حبرون چادر میزنند تا استراجت کنند. در گرمای روز که ابراهیم در چادر نشسته بود، سه نفر ناشناس را می بیند که به دیدار او می آیند. یکی از آنان با دو نفر دیگر فرق داشت و او خدا بوده و دو نفر دیگر فرشتگانی بودند که به شکل انسان درآمده بودند. ابراهیم به استقبال آنها می رود و در مقابل آنها سجده می کند و می گوید:
ای مولای من، حالا که منظور نظر تو شدم، پس اندک آبی بیاورم تا پاهای خود را بشویی و زیر درخت بیارامی و لقمه نانی بیاورم تا دلت را تقویت دهی و پس از آن روانه شوی، زیرا برای همین تو را به اینجا گذر افتاده است.
آنها نیز دعوت ابراهیم را میپذیرند. سپس ابراهیم برای میهمانان خود گوساله بریان، شیر و کره و نان فراهم می کند و زیر درخت می ایستد تا آنها غذایشان را بخورند.
یهوه از ابراهیم می پرسد که “همسرت سارا کجاست؟!” ابراهیم پاسخ داد که در چادر نشسته است. خداوند می گوید که بار دیگری که همدیگر را می بینیم، تو صاحب فرزندی خواهی شد. سارا با شنیدن این حرف در دل خود میخندد و با خود می گوید که چگونه با سن بالای همسرم و یائسگی خودم بچه دار خواهیم شد؟ خدا متوجه این خنده می شود و سارا را به خاطر عدم ایمانش مورد توبیخ قرار می دهد و هنگام رفتن به ابراهیم می گوید که آنچه که خواهم کرد را از تو مخفی نمی کنم!