
شاید خیلیها کنجکاو باشند که یک فلسفه آتئیستی درباره وجود خدا چه میتواند بگوید. خداباوران معمولاً با جملاتی مانند این از خود دفاع میکنند: “هیچکس نمیتواند عدم وجود خدا را ثابت کند؟”، “اینکه علم دلیلی بر وجود خدا و جهان بعد از مرگ ندارد به این معنی نیست که خدا یا جهان بعد از مرگ وجود ندارد”؛ “حتی تو هم نمیتوانی صد در صد مطمئن باشی که خدا وجود ندارد” یا “من همیشه جایی برای احتمال وجود خدا باقی میگذارم”.
به لحاظ فلسفی، این جملات نه صحیح هستند و نه غلط، بلکه مهمل هستند. البته تمایز بین یک گزاره مهمل با یک گزاره غلط، کمی ظریف است. اجازه دهید ابتدا تمایز بین جملات درست یا غلط و جملات مهمل را توضیح بدهم. بهتر است یک مثال از برتراند راسل وام بگیرم: این گزاره را در نظر بگیرید “پادشاه کنونی فرانسه کچل است”، این گزاره غلط است، اما نه مقدمتاً به این خاطر که پادشاه فرانسه موهای پرپشتی دارد بلکه به این خاطر که اصلاً فرانسه پادشاهی ندارد. اگر کسی بگوید “ملکه کنونی انگلیس جوان است”، میتوانیم این گزاره را غلط بخوانیم و بنابراین نتیجه بگیریم که نقیض این گزاره درست است، یعنی “ملکه کنونی انگلیس مسن است”. اما گزاره “پادشاه کنونی فرانسه کچل است” نه تنها غلط است، بلکه بهتر است بگوئیم مهمل است زیرا موضوع گزاره اصلاً وجود ندارد که بخواهیم محمول را به آن حمل کنیم یا از آن سلب کنیم (یک گزاره ساده متشکل از الف ب است. در اینجا الف موضوع، ب محمول و فعل “است” رابط است.)
به همین ترتیب، گزاره “هیچکس نمیتواند عدم وجود خدا را ثابت کند”، مقدمتاً یک گزاره مهمل است چون در ابتدا باید تعریفی از مفهوم خدا داشته باشیم. گفتن اینکه هیچکس نمیتواند عدم وجود خدا را ثابت کند، مثل گفتن این است که هیچ کس نمیتواند ثابت کند که پادشاه کنونی فرانسه کچل نیست. وقتی از من میپرسند آیا خدا وجود دارد یا نه؟ اگر بخواهم دقیق باشم باید اول بدانم که تعریف پرسشگر از مفهوم خدا چیست. اگر کسی یک تخم مرغ یا یک تکه سنگ یا خورشید را خدای خود میداند، من هم معتقد خواهم بود که خدای او وجود دارد. بنابراین مشکل ما اول از همه با مفهوم خداست. چیزی که هنوز مفهومش مشخص نیست و معلوم نیست چه ویژگیهایی دارد را نه میتوانیم وجودش را ثابت کنیم و نه عدم وجودش را. در واقع، این مانند جستجوی چیزی است هیچ اطلاعاتی از آن نداریم. این به مهملی پیدا کردن پرتقال فروش در محاسبه تعداد پرتقالها است.
وقتی میگوئیم یک مفهوم یا اسم عام وجود دارد، منظور ما این است که برای این مفهوم مصداقی وجود دارد.
ما ویژگیهای مشخصی را برای یک اسم عام یا مفهوم قائل میشویم و وقتی چیزی را پیدا کنیم که با این ویژگیها مطابقت داشته باشد، میگوئیم آن چیز مصداق این مفهوم است. یک قیام مردمی اگر ویژگیهایی مشخصی مانند تغییر قانون و سیستم سیاسی کشور را به دنبال آورد، آن را مصداقی از مفهوم انقلاب خواهیم دانست. در نهایت، قبل از اینکه بخواهیم ببینیم خدا وجود دارد یا نه، اول باید بدانیم که این خدا به عنوان یک مفهوم چه تعریف و چه ویژگیهایی دارد.
به عنوان یک مثال دیگر، ما میتوانیم سر این بحث کنیم که آیا اسب تک شاخ وجود دارد یا خیر. ما اول از همه برای این موجود ذهنی باید ویژگیهایی را مشخص کنیم. اگر شما من را مأمور کنید که به دنبال تکشاخ بگردم، اول از شما ویژگیهای ضروری آن را خواهم پرسید. اگر بگوئید مثل اسبهای معمولی است، اما یک شاخ وسط پیشانیاش دارد و احتمال هم بالدار است، خواهم گفت که من چنین موجودی را پیدا نکرده ام. اما اگر در تعریف آن بگوئید که چهارپایی است که یک شاخ وسط پیشانیاش دارد، پس من کرگدن را به عنوان تکشاخ به شما معرفی خواهم کرد. میبینید که پیدا کردن تکشاخ کاملاً وابسته به این است که ما چه ویژگیهایی را در ابتدا برایش مشخص میکنیم.
اگر مانند پاسکال مدعی شویم که ما فقط میتوانیم بگوئیم خدا وجود دارد و هیچ ویژگی ماهوی آن را نمیتوانیم تجربه کرده یا بازشناسیم، باز هم تمامی گزاره های ما درباره خدا مهمل خواهند بود. عده ای ممکن است بگویند درست است که ما از خدا چیزی نمیدانیم، اما این را میدانیم که او همان چیزی است که جهان را آفریده یا علت العلل جهان است. این مانند این است که یک کارآگاه بدون هیچ تحقیقی مدعی شود که قاتل را پیدا کرده است و در جواب بگوید من از قاتل هیچ چیزی نمیدانم اما این را میدانم که مقتول را کشته است. بنابراین اینکه بگوئیم از خدا فقط این را میدانیم که وجود دارد و علتالعلل جهان است، گزاره های ما را معنادار نخواهد کرد. آنها همچنان مهمل خواهند بود و ما لازم است همچنان خدا را تعریف کنیم. در غیر این صورت، من در پاسخ میتوانم مدعی شوم پس خدای شما میتواند همان بیگ بنگ باشد که ۱۳ میلیارد سال قبل علت حدوثی جهان بوده و اکنون از بین رفته است. اگر خداباوران این را قبول نمیکنند، پس نمیتوانند ادعا کنند که علتالعلل الزاماً خداست و همچنان مجبور اند ویژگیهای دیگری را به مفهوم خدا نسبت دهند تا راه برای پژوهش باز شود.
پس خداباوران مجبور هستند که تعریفی از خدایشان ارائه دهند. متألهین یا تئولوژیستها این کار را قبلاً کرده اند. آنها خدا را موجودی خودآگاه میدانند که مطلق و بیکران است.
این دست از خداباوران دست کم، برای خدا یک مفهوم مشخص و ویژگیهای مشخصی قائل هستند و راه را برای بحث باز نگاه میدارند. متألهین از این رو ویژگی بیکرانی و مطلق بودن را به خدا نسبت میدهند که بتوانند یگانه بودن خدا را ثابت کنند، اما این ویژگی باعث میشود که مفهوم خدا متناقضنما شود. اگر چیزی مطلق باشد، باعث میشود که ویژگیها و صفات آن چیز مطلق شود، بنابراین متألهین مدعی هستند که خدا علم مطلق، خیر کامل، نور کامل و قادر مطلق است.
من پیشتر گفتم برای اینکه ببینیم چیزی وجود دارد یا خیر (به عبارت دیگر ببینیم که آیا یک مفهوم مصداقی دارد یا خیر)، ابتدا باید مفهوم و ویژگیهای آن چیز را مشخص کنیم. دومین شرط این است که ویژگیها نباید یکدیگر متناقض باشند. برای تصوری مانند شهر طلایی یا الدورادو، اگرچه ما مصداقی نیافته ایم، اما این تصور دست کم متناقضنما نیست. اما یافتن دایره مربع، متناقض نماست چون ویژگیهای دایره با ویژگی های مربع در تناقض قرار دارند. تعریف خدا به عنوان موجود خودآگاه بیکران، مانند دایره مربع، متناقض نماست زیرا لازمه خودآگاهی محدودیت و کرانمندی است. شما هر تعریفی از خودآگاهی ارائه بدهید، لازم است که برای آن مرز و محدوده و تعینی قائل شوید. برای مثال اولین شرط خودآگاه بودن این است که بتوانید خود را از دیگران تشخیص و تمیز دهید. پس باید مرزی بین شما و دیگران وجود داشته باشد. همچنین خودآگاهی مقید به زمان و مکان و حرکت و صرف انرژی است. این چیزها نمیتوانند بینهایت و مطلق باشند. این دو با هم در تناقض است. نتیجه تأمل در این مسائل، ما را به نتایج پوچ و عبث خواهد کشاند.
در کنار اینها تناقضات دیگری هم در باورهای مذهبی نسبت به خدا بوجود میآید مثلاً بین اراده انسان و علم الغیب بودن خدا، تناقض است. یا بین بینیازی خدا و حکمت او برای آفرینش جهان.
من تقریباً از هیچ خداباوری هیچ تعریف درست و دقیقی از خدا نشنیده ام. در واقع اکثر آنها اصلاً نمیدانند یک مفهوم را چطور تعریف میکنند. گزاره های آنها خصوصاً آنهایی که در ابتدای مقاله برشمردم، نه درست هستند و نه غلط، بلکه مهمل هستند یعنی حتی ارزش تحقیق و تفحص را هم ندارند. ممکن است برای اثبات غلط بودن یک نظریه سالها تحقیق و تفحص شود. حتی جملات و گزاره های غلط هم بخش ارزشمندی از مجموع دانش بشری به شمار میآیند. اما گزاره های مهمل، بیرون از دایره عقل قرار دارند و گزاره های مذهبیون و ادعاهای آنها درباره خدا چنین است زیرا مقدمتاً آنها اصلاً تعریف درست و نامتناقضی از خدا ندارند.
امین قضایی
نویسنده، پژوهشگر علوم اجتماعی و فلسفه
۶ دیدگاه. دیدگاه تازه ای بنویسید
به نظر میرسه شما میخواهید مغلطه رو از همین ابتدای کار اساس کارتون قرار بدید. البته خداباوران از بحث در ماهیت بنوعی منع شده اند چرا که عقل آدمی راه در آن محدوده نداره. این یک بحث برون دینی ست .اگر به نهج البلاغه فقط به عنوان کتابی که مجموعه سخنرانی ها و نامه های فردی به نام علی بن ابی طالب را در بردارد نگاه میکنید شخصاً میتونم یک معرفی اجمالی از آنچه مثلاً من به عنوان یک ایرانی خداباور از خدا ، الله یا همانی که منظور نظر شما و من ست را بنویسم. در حالیکه از نظر من خدا باور بحث از ماهیت خدا سهل و ممتنع ست.
اما شما خداناباوران ایرانی چرا یه چیزی از خودتون نمیارید؟ مثلاً حرفی سخنی جدید و نو که قابل بحث باشه.آخه این حرفا و باصطلاح استدلالاتی که بیان میکنید به صدها زبان پاسخ داده شده.کیه اون خارجیه داوکینز فکر میکنم که انگار خیلی معروفه در خداناباوری و قبولش دارن متناقض حرف زده. یکیش در مورد عقل و دانش در انسان بود که حسابی خلاف آنچه شما آتئیست های ایرانی میگید بیان میکنه.
ولی یک حقیقت رو مطمان هستم در مورد خداناباوران. اینکه عمداً و از روی قصد خدا رو انکار میکنند. اصلاً انکار خدا اتوماتیک وار نمیشه باشه. منظورم اینه اگر دو تا نوزاد رو در دو نقطه بذارند بزرگ شوند و هیچ حرفی و عملی در تایید خدا و یا وجود باور به خدا و در نقطه مقابل رد خدا و انکار خدا وجود نداشته باشه این دو اگر اینجوری بزرگ شوند زندگیشون رو بکنند مثل همه آدما گرایش اونها به سمت همانی که ماها میگیم خدا خواهد بود. یعنی فطرت انسان بدون تاثیر عوامل خارجی ، طبیعتاً به سمت خالق خود پیش خواهد رفت.
من واقعا نمیدونم شما چطور مطمئن هستید کسی عمدا و از روی قصد خدا رو انکار میکنه. میشه بگید انگیزه چنین کاری چیه؟ یعنی چی که انکار خدا اتوماتیک وار نمیشه باشه؟ شما فقط یه سری جمله بدون دلیل پشت سر هم اوردید . فطرت چیه دیگه. فرهنگ هایی هستند که دیگه مفهوم خدا توشون تقریبا از بین رفتن مثلا ژاپن. یعنی فطرت ژاپنی ها با همه فرق داره؟ البته فکر میکنم منظورتون اینه که چون بچه ها شست و شوی مغزی داده میشن تا به خدا اعتقاد داشته باشند، بیرون اومدن از چیزی که سالهای سال کردن تو مغزت سخته. ولی ممکنه. برای من که پیش اومده. اگه اهل تفکر انتقادی باشی ، اگه متعصب نباشی میشه. بعد اصلا چه اهمیتی داره که اتوماتیکه یا نه . شما به هر حال نمیتونید وجود خدا رو ثابت کنید و باز یه چنین چیزهایی میگید…
بسیار عالی. اکثریت عمر بشریت به خاطر اعتقاد به مسائل ماوراطبیعه و خدایان و بت ها و از این قبیل، از بین رفت و اکثر انسان ها فقط یا در حال عبادت بودند یا در حال ترس از موجوداتی دروغین به مانند شیطان و یا جن و غیره بودند.
بشریت از زمانی پیشرفت خود را شروع کرد که به توان خود به عنوان موجودی حاضر در این دنیا که تنها خودش میتواند تغییر در این دنیا ایجاد کند، نگاه کرد. اگر سرگذشت اکثر دانشمندان را بررسی کنیم می بینیم که اکثر آنها بی خدا گرا بودند. و دقیقا همین انسان ها بودند که زندگی بشریت را تغییر دادند. دین تنها ابزاری برای کنترل ذهن توسط قدرتمندان بوده است.
تغییرات اصلی در بشریت از زمان انقلاب صنعتی شروع شد و زمانی که ثروت بشریت به حد بسیار بالایی رسید که توانست با این ثروت تغییراتی اساسی در دنیا ایجاد کند. و در آخر هم فهمیدند که تنها قدرت موجود در این دنیا قدرت بشریت و قدرت بشریت نیز بسته به پول است. من به شخصه با علائمی مانند تک چشم که در اکثر جا ها چه در فیلم ها و چه در نماد ها دیده می شود موافقم. این علامت تک چشم به عبارتی بیان کننده مخالفت با این ایدئولوژی های دین گرایانه است.
خواهشمندم که مطالب scientology هم بذارید که فلسفه بسیار جالبی هست. متشکر میشم.
به نام خدا
اگر خدا وآخرت وجود داشته باشد-که یقینا چنین است-شما از زیانکاران خواهید بود ولی
اگر خدا و آخرت وجود نداشته باشد-که هرگز چنین نیست- عبادت و اعتقاداتمان زیانی به ما نمی رسانند
شرط عقل هم همینه که احتیاط رو رعایت کنه.
خواهشن خودتون رو خسته نکنید.چون حقیقت واضحه.
مطلب زیر در رابطه با کسانی است که دیدگاهی مانند شما دارند:
https://atheistiran.com/god-exists/bet-on-god
راستش من یه احساسی پیدا کردم که مثل یه سؤال بیجواب آزارم میده و اون اینه که انگار آتئیست بودن هم یه دین و تعصبه. پس فرقی با وضعیتی که ادیان به وجود اوردن نداره برای من. انگار که سرنوشتش منتهی به همون چیزی بشه که تعصبات دینی میشن. یعنی فکر میکنم همچنان میانهروی بهترین گزینهست!
اینکه نه کاملاً بیخدایانه فکر کنی و نه کاملاً خداباورانه. به عبارت دیگه، جبهه نگیری. شاید یعنی آزاداندیشی کنی تا حین تفکر توی شرایط مختلف هیچ عاملی جز عوامل اصلی اون شرایط، مزاحم تصمیمگیریت نشن.
من یه فیلسوف نیستم. به خاطر همین هم فکر میکنم توانایی اینو ندارم که درمورد این احساسم یه تصمیم نهایی بگیرم. اینکه آیا آزاداندیشی، میانهرویه یا خیر. شما به عنوان یک آتئیست نظرتون چیه؟